ستار لقایی می نویسد:
مردِ کوتاه قدِ چاق تصحیح می شود 4
داستان دنباله دار – قسمت چهارم
خلاصه ی قسمت های پیشین: مرد کوتاه قد چاق به وزارت تصحیح عقاید فرا خوانده شد و به جرم چهچهه زدن قناری اش، تصحیح، و قناری نیز اعدام شد. زن کوتاه قد لاغر اندام به دیدار او رفت و نخستین هسته ی «حارسان ِ عشق»، برای مبارزه با الیگارشی آخوند نضج گرفت. و اکنون دنباله ی ماجرا:
زن کوتاه قد لاغر اندام، به پاسخ و پرسش با خودش نشسته بود:
- این یاوگان را، اندوه را، حذف عشق را، انهدام طبیعت و زیبائی را و سجن سیاه را، تحمل نمی کنیم.
- نخستین هسته ی مقاومت را تشکیل می دهیم.
- عشق را پاس می داریم. بیانیه صادر می کنیم.
- علیه روش انسان ستیز مردان دراز دست کوچک سر.
- علیه مخالفان لبخند.
- علیه بویندگان ذهن عاشقان.
- علیه دشمنان زیبائی.
- علیه ویران گران طبیعت.
- علیه آفریدگاران غم.
- علیه سوزندگان فرهنگ و هنر.
زن کوتاه قد لاغر اندام، پشت کامپیوتر نشست و تایپ کرد:
«نیک اندیشان، عاشقان جهان متحد شویم.
ما می مانیم. دوست می داریم. می بوسیم. زیبائی را، عشق را، جنگل را، پرنده را، هنر را و علم را پاس می داریم.
عشقی به ارتفاع نور بر ذهن جهان می آویزیم... و از شایسته ترین ترانه های عاشقانه، پرنده یی وام می گیریم، تا گریه های درونمان را، با خود پرواز دهد.
ما می مانیم و با شاخه های زیتون، به مصر عشق پرواز می کنیم، هم از آن دست که جنگل پذیرایمان شود. و قصه یی می سازیم، که زمان را خط بزند.
ما می مانیم و یعقوب وار، چشم ظاهر را، به نار شوق، هدیه می دهیم، تا لایق جوش عشق شویم.
... و ما می آئیم، با منش و فرمان ِ آزادی و غنای لایزال سرودهای عاشقانه و...
دست های ما، در انتظار دست های شماست. یک دست بی صداست.»
«حارسان عشق»
زن کوتاه قد لاغر اندام، اعلامیه اش را برای مردِ کوتاه قدِ چاق خواند. مرد شگفت زده گفت: «چه زیبا نوشته یی. چه صلح جویانه... مطمئنم، کلامت، با اقبال همه ی اون هایی روبرو می شه که طالب آرامش اند... ولی فکر نمی کنم، تعداد این آدم ها خیلی زیاد باشه...»
- «مهم اینه که یک نهضت انسانی نضج بگیره.»
- «چطوری می خوای اونو توزیع کنی. نوشتن اش آسونه، ولی پخش کردن اش چی...؟»
- «بیانیه رو برای سی نفر، فکس می کنم و از اون ها می خوام، هر کدوم، اونو برای ده تن دیگه فکس کنند و... برای روزنامه های مهم شهرهای دیگه هم فکس می کنم. اون ها حتماً چاپش می کنند... اگه شانس بیاریم و دراز دستان، در مقابل ِش واکنش از خودشون نشون بدن، به زودی همه گیر می شه...»
چند ثانیه یی از نیمه شب گذشته بود. مردِ کوتاه قدِ چاق رادیو را روشن کرد.
گوینده می گفت: «... ایجاب می کند همه ی مرغان عشق، همین امشب نابود شوند. کار امروز را به فردا نیندازید و گرنه تصحیحات شدیدی در انتظار شما خواهد بود.»
«وزارت جلیله ی تصحیح عقاید.»
و اکنون به یک خبر توجه کنید: ساعت یازده صبح امروز، به حکم معاون ارشد وزیر مقدس تصحیح عقاید، غلامعلی عبدالقاسمی عبدل آبادی که از رؤسای حکومت منحط و ساقط شده ی بد عقیدگان بود، با ارّه ی چوب بری، دو نیمه شد. او سر سپور بلدیه ی ناحیه هشت بود و سمت ریاست سپورها را داشت.
- نهصد و نود ونه می فروش، می نوش، خود فروش، هنرمند، عاشق، نظامی، پاسبان و... به عنوان بدعقیده، خونشان ریخته شد، تا آسیاب دراز دستان کوچک سر، از حرکت باز نایستد.
نوزدهمین روز تسلط وزارت تصحیح عقاید، بر شهر، بیشتر مردم از مضمون اعلامیه ی حارسان عشق، مطلع بودند و در باره اش ابراز نظرهای گوناگونی می کردند. بازار شایعه، سخت داغ شده بود. بسیاری از حمله ی قریب الوقوع نیروهای مقاومت و سقوط وزارت تصحیح عقاید سخن می گفتند. روزنامه های عصر، در دیگر شهرها، بر اساس اعلامیه وشایعات رایج، اخبار هیجان انگیزی با تیترهای خواننده پسند، چاپ کردند. در شهر غوغایی به راه افتاد. بسیاری از مردم به ویژه جوان ها، خواستار الحاق به گروه حارسان عشق بودند.
- یک سپاه ده هزار نفری از کماندوهای بی باک و چتر بازان جسور تشکیل شده که در کمپ های مخفی مشغول تمرین هستند...
- آن ها مجهز به صدها هواپیما، بمب افکن، هلی کوپتر، تانک و یک نوع سلاحی نورانی هستند و در چند لحظه قادرند، سرخ چشمان دراز دست کوچک سر را نابود کنند.
- سپاه مخفی حارسان عشق به زودی وزارت تصحیح عقاید و عواملش را نابود می کند.
... هوای دیوانه، جایش را به چهار فصل می دهد...
وزارت تصحیح عقاید با انتشار اعلامیه یی، در برابر خبرها و شایعات، واکنشی عجولانه نشان داد:
«... از این لحظه ورود نشریات دیگر بلاد، اکیداً ممنوع است.
- هر فردی نشریات دیگر بلاد را داشته باشد یا بخواند، یا به هر وسیله یی از خارج خبر دریافت کند، در ملاء عام، با ارّه ی چوب بری، دو نیمه خواهد شد.
- داشتن هر نوع اسلحه، اعم از سرد یا گرم، حتی شکاری، ممنوع است، دارندگان موظف اند آن ها را به نزدیک ترین شعبه ی وزارت جلیله ی تصحیح عقاید، تحویل دهند. متخلفین پای راست شان ارّه خواهد شد.
«وزارت جلیله ی تصحیح عقاید.»
مردِ کوتاه قدِ چاق گفت: «ببین با اعلامیه ات چه ولوله یی در شهر به راه انداخته یی؟»
- «این نشون می ده که وزارت تصحیح عقاید بی اعتباره.»
- «ولی اگه بزودی اتفاقی نیفته، بعدها مردم، دیگه هیچ خبری رو باور نمی کنن. حداقل من و تو می دونیم، حارسانی وجود نداره.»
- «تو این سپاه عظیم رو نمی بینی؟ سیل مشتاقان پیوستن به حارسان عشق رو نمی فهمی؟»
- «متشکل ساختن اونا اگر غیر ممکن نباشه، واقعاً دشواره.»
- «اما حارس عشق، باید عشق بورزه. باید دوست بداره، کشتار و جنگ ربطی با عشق نداره. باید اعلامیه ی دیگه یی بنویسم و شایعات رو تصحیح کنم.»
زن پشت کامپیوتر قرار گرفت و شروع کرد به تایپ کردن:
«نیک اندیشان، عاشقان جهان متحد شویم.»
تا جهان پایدار است بی خواستن و توانستن ما، عشق می ماند و باید که چنین باشد.
ما عشق می ورزیم. ما دوست می داریم. سلاح ما عشق است. گلوله های ما بوسه است. از آن ها که دوست می دارند و عشق برایشان مقدم بر هر ملاحظه یی است، می خواهیم با ما متحد شوند، تا جغد کین، نفرت و جنگ را از زندگیمان حذف کنیم.
ما معاشرت با غل و زنجیر، ذلّت سجن، مطرود شدن از دیارمان، مردود شدن از کاشانه مان، اختفاء در بادیه هجر، بی نصیبی از هر نصیبی، و ناآسودگی درمقرّی ناامن را، تحمل می کنیم. جانمان را که گران ترین داشته مان است، برای استقرار عشق فدا می کنیم، اما در پی ریختن هیچ قطره خونی نیستیم. حتی مردان دراز دست کوچک سر چشم قرمز. ما از کسی چیزی نمی گیریم که نتوانیم درصورت لزوم آن را پس بدهیم.
حارسان عشق
لطفاً این اعلامیه را برای حداقل ده تن فکس کنید.
زن کوتاه قد لاغر اندام اعلامیه اش را برای ده تن فکس کرد.
روز بعد، در بیستمین روز تسلط مصححان، روزنامه های عصر در شهرهای دیگر از قول سپاه حارسان عشق، اعلامیه مزبور را تکذیب کردند و آن را کار رهبران وزارت تصحیح عقاید دانستند.
زن کوتاه قد لاغر اندام گفت: «می بینی چه شده؟ من مبتکر اصلی هسته ی مقاومتم، خواستار صلح و حراست از عشق بودم، اما اکنون سخن از جنگه. نه، من نمی خوام بجنگم. نمی خوام هیچ قطره خونی ریخته بشه.»
- «اگه مردم بفهمن سپاهی در کار نیس!؟»
- «اگه هم نبوده باشه، بوجود میاد.»
- «مگه ممکنه؟ مگه می شه، به همین سادگی علیه این جونورها، سپاه تشکیل داد؟»
ساعت هشت بعد از ظهر – وزارت تصحیح عقاید هشدار می دهد:
ناپاکان، بد عقیدگان و دشمنان حرمت انسان شایعاتی بی اساس در شهر پراکنده اند و از سپاه مجعولی به نام «حارسان عشق» سخن می گویند. بی تردید چنین سپاهی وجود خارجی ندارد. حس بویایی کامپیوترهای وزارت جلیله ی تصحیح عقاید، بسیار قوی تر از آن است که ناپاکان و بد عقیدگان تصور می کنند. هیچ حادثه ی کوچکی از ذهن کامپیوترهای ما دور نمی ماند. تحقیقات گواهی می دهند، بد عقیدگان شهرهای مجاور که از اقدامات حرمت طلبانه ی وزارت جلیله، به وحشت افتاده اند و می دانند به زودی تشکیلات تصحیح عقاید در شهرهای آنان گسترده خواهد شد، می کوشند به طرق مختلف حکومت شان را حفظ کنند، اما این خیال باطلی است.
حرمت انسانی ایجاب می کند که ویژگی های بد عقیدگی مثل عشق، دوست داشتن، شادی کردن، خندیدن، نواختن آلات موسیقی، آوازخواندن و گوش دادن به آن ها، رقصیدن، عرق نوشیدن، پرورش گل و گیاه و پرنده، اشتغال به امور خبیثه و مقاربت از جریان زندگی حذف شود، تا انسان حرمتش را باز یابد. این تئوری به زودی جهانگیر خواهد شد.
به شهروندان هفت روز مهلت داده بودیم تا بد عقیدگی را از زندگی شان بزدایند. بنابراین اکنون، فرصت امتحان فرا رسیده است. همه ی کسانی که نامشان با حرف «خ» شروع می شود، موظف اند، فردا از ساعت چهار بامداد، به منظور بوئیدن ذهن شان، به نمایندگی های وزارت جلیله مراجعه کنند. قصور در این مورد مجازات های سنگینی در پی خواهد داشت.
وزارت جلیله ی تصحیح عقاید.»
زن کوتاه قد لاغر اندام گفت: «فردا در اسرع وقت باید این جا رو ترک کنم و گرنه بوق حمام به صدا در میاد و دمار از روزگارمون در میارن.»
مردِ کوتاه قدِ چاق گفت: «در هر صورت این اتفاق می افته...»
- «من به راستی حارسان عشق رو تشکیل می دم.»
- «ممکنه تا هشتاد در صد مردم این شهر، حذف بشن. دیگه کسی باقی نمی مونه که تو رو شهید عشق بدونه.»
- «من به اصول می اندیشم. و به حقیقت.»
ساعت از بیست و دو گذشته بود، زنگ فکس به صدا در آمد.
زن و مرد کوتاه قد هر دو به دستگاه فکس چشم دوختند. پیامی بود، طولانی، از سوی حارسان عشق که به مردم هشدار داده بود، مبادا تحت تأثیر اعلامیه های دراز دستان قرار بگیرند و درخت ها را نابود کنند. هر کسی دست به این عمل بزند، دشمن انسان و ویرانگر محیط زیست است. و در پی توضیح داده بود، گیاهان چه نقش مهمی در حیات کره زمین دارند، و غیره.
زن کوتاه قد لاغر اندام گفت: «ظاهراً رادیوی تصحیح عقاید مردم رو تشویق کرده، درخت ها رو قطع کنند.»
- «کمک بازجوی دراز دستِ کوچک سر ِ چشم قرمز، روزی که می خواستن منو تصحیح بکنن، گفت، برای جنگل ها هم فکری شده. لابد فکرشون همین بوده.»
- «با جنگل چه دشمنی دارن؟»
- «لابد از نگاه اونا بیابون و حتی کویر به جنگل ترجیح داره.»
- «شاید هم جنگل ها رو نابود می کنن که پرنده ها آواز نخونن...»
زنگ دستگاه فکس به صدا در آمد. زن کوتاه قد لاغر اندام گفت: «انگاری خبری هست؟»
- «امیدوارم.»
مردِ کوتاه قدِ چاق به سوی دستگاه فکس رفت. پیام از دستگاه بیرون آمد:
نیک اندیشان، عاشقان، متحد شویم.
وزارت انسان ستیز و ارتجاعی به اصطلاح تصحیح عقاید، دستور داده است، همه ی مردم شهر ذهن هاشان وسیله ی کامپیوتر های آن ها بوئیده شود، تا بد عقیدگان شناسائی و تصحیح شوند.
مردم! این دستور را با نفرت پاسخ دهید. از حضور در نمایندگی های دراز دستان خودداری کنید. مطمئن باشید، از آن ها کاری ساخته نیست. آن ها یک تن و ده تن و حتی چندین ده تن را می توانند دستگیر کنند، ولی از پی مقابله با چندین صد هزار تن بر نمی آیند. آن ها فقط صد تن هستند. اگر فرصت طلبان به آن ها نپیوندند، مجبور می شوند با نخستین واکنش حارسان عشق، از شهر ما بگریزند.
سپاه حارسان عشق در تدارک وسایل لازم برای راندن آنان از شهر «هنر» است.
ما دوست می داریم. عشق می ورزیم. هنر را، زیبایی را و طبیعت را پاس می داریم. منتظر اعلامیه های بعدی ما باشید.
سپاه حارسان عشق»
زن کوتاه قد لاغر اندام گفت: «تصور می کنم سپاهی در حال شکل گرفتنه. ولی سپاهی که بر خلاف اندیشه ی من در فکر جنگه...»
صدای رادیو: ساعت بیست و چهار
از این لحظه همه ی تلفن ها و فکس ها تحت کنترل وزارت تصحیح عقاید است. هر کس سخنی مغایر دستورات و یا علیه وزیر مقدس، معاونان، مستنطقان ومصححان بگوید، به اشد مجازات محکوم ...
هنوز جمله ی گوینده تمام نشده بود که یک رشته پارازیت، روی رادیو افتاد. چند دقیقه بعد، زنگ فکس به صدا در آمد و پیامی بدین شرح روی کاغذ ثبت شد:
«نیک اندیشان، عاشقان، متحد شویم.
صدای رادیوی منحوس وزارت انسان ستیز تصحیح عقاید، به همت متخصصان ارتباط جمعی ی سپاه حارسان عشق، قطع شد. اینک شما می توانید صدای ما را از همان نوع رادیو، روی موج های 17، 18، 19، 20 و 21 متر بشنوید و پیام های ما را دریافت دارید.
همه را خبر کنید. این خبر را به همه بگوئید.
سپاه حارسان عشق»
ساعتی بعد، بلندگوهای بسیاری که بالای پشت بام های دفاتر وزارت تصحیح عقاید کار گذاشته شده بود، نقش رادیو را بر عهده گرفتند. صدای بلندگوها آنقدر بلند بود که همه ی خانه ها می شنیدند.
بلندگوها مرتب شعار می دادند و تهدید می کردند که دمار از روزگار بد عقیدگان در خواهند آورد. آخرین دستورشان این بود:
هیچ زنی بدون همراهی سرپرست، قیم و یا شوهر مجاز نیست از خانه خارج شود.
زن کوتاه قد لاغر اندام با تعجب و عصبانیت گفت: «حالا بیا درستش کن. آفتابه هم به دم شان بستن.»
-«بانوی شعر من! پرستوی خوش خرام عشق! این جا حبس شدی.»
-«موافقی صدای حارسان عشق رو بشنویم؟»
- «اگه بفهمند دمار از روزگارمون در میارن. اونوقت قصه ی عشق، ناتموم می مونه...»
- «صداش رو بلند نمی کنیم.»
- «رادارها و کامپیوترهاشون، آنقدر قوی هست که ما رو کنترل کنن. حضور تو هم این جا مسئله یی است. باید بیشتر مواظب باشیم.»
مردِ کوتاه قدِ چاق ساعت شش بامداد بیست و یکمین روز تسلط وزارت تصحیح عقاید رادیو را روشن کرد. همچنان پارازیت پخش می شد... بلندگوها تهدید می کردند و شعار می دادند. ساعت هشت، اعلام کردند به کسانی که ذهنشان وسیله ی کامپیوترهای وزارت جلیله بوئیده شود، برگه ی تقاضا، برای اخذ جواز خروج از شهر داده می شود.
- «ظاهراً بازارشون کساده که...»
- «برگه رو میدن ولی اجازه ی خروج چی!؟»
- «اجازه ی خروج طلبت.»
- «تو بمون تا من سری به شعبه های وزارت جلیله بزنم. ببینم چه خبره.»
کویر را به جشنواره ی سیاهی می برند تا خورشید را در میعادگاه خون و یخ دفن کنند و از نور، افسانه بسازند...
حتی کرم های شبتاب را دریغ می دارند تا صبح را، به تاریکی نیل و فرات پیوند دهند و در طلوع ظلمت بگسترند.
ابراهیم را در خاکستر فرو برده اند و کنعان عاقی را به میهمانی آذر خوانده اند.... و هم از این رو است که مائده ی عشق، در جیحون پر خون دست ناجی را می خواند...
...و باری، کوه طور در انفجار سلاخی ها تَرَک برداشته است... و پرستوی پیر، بیدار مانده است تا در سوگ فرزندانش اشک بیفشاند.
مقابل شعبه ی هفت وزارت تصحصح عقاید تعداد زیادی از مردم در صفی دراز منتظر دخول بودند.
هوا بر خلاف روز پیش گرم بود. نه، داغ بود. وحشتناک داغ بود. تقریباً همه عرق کرده بودند... و خورشید در پشت لایه های ابر پنهان بود... و از آفتاب و نور خبری نبود...
مردِ کوتاه قدِ چاق در انتهای صف ایستاد. از شخصی که پیشتر از او ایستاده بود، پرسید: «می دونی تا حالا چند نفر داخل شدن؟»
- «شاید پنجاه نفر.»
- «کسی هم بیرون اومده؟»
- «تا اونجا که من می دونم، نه.»
- «معلوم می شه همه محکوم شدن؟»
- «ممکنه.»
- «پس ما چرا در نوبت سلاخی ایستادیم؟»
جلویی جواب داد: «من گناهی مرتکب نشدم.»
- «فکر می کنی اون پنجاه نفری که بیرون نیومدن گناهکار بودن؟»
- «یک نفر اومد بیرون.»
مردِ کوتاه قدِ چاق به دنبالش رفت. داخل کوچه یی خلوت او را صدا زد: «آقا، معذرت می خوام.»
- «بله.»
- «ذهن شما بوئیده شد؟»
- «یعنی چی؟»
- «با شما چکار کردند؟»
- «هیچی! یک کلاه مسی گذاشتن روی سرم. نیم ساعت بعد یک نفر پرسید، حادسان یا چیزی شبیه به آن کی هستن؟ گفتم لابد آن هایی که تصادف می کنن. گفت دوست دارم یک قناری داشته باشم؟ گفتم از پرنده خوشم نمیاد؟ پرسید با هنر میانه ام چطوره؟ گفتم هنر مال آدم های خل و مفت خواره. پرسید در باغچه ی خونه مون گل داریم؟ جواب دادم باغچه ی خونه رو اسفالت کردم . پرسید چند کلاس سواد دارم؟ گفتم هیچی. گفت دوست دارم بخندم؟ گفتم دلم می خواد گریه کنم. یک ورقه ی تقاضا برای اخذ جواز خروج از شهر به هم داد. گفتم به دردم نمی خوره پسش دادم. تعهد گرفت هر چه در شهر شنیدم، گزارش کنم. گفتم چشم.»
- «شما به راستی انسان نمونه ی وزارت تصحیح عقاید هستی.»
- «خیلی خوشحالم.»
- «برو خوش باش.»
مردِ کوتاه قدِ چاق برگشت. صف کوتاه شده بود. مرد آخر صف هم، نبود. از آخرین شخص پرسید: «بقیه چی شدند؟»
- «رفتند.»
- «تو چرا موندی؟»
- «ما کاری نکردیم؟»
- «فکر می کنی اونایی که داخل شدن و هنوز بیرون نیومدن، کاری کردن؟ اگه می خواین، از شهر خارج بشین، ممکنه ورقه ی تقاضا بهتون بدن، ولی معلوم نیست، با خروجتون موافقت بکنن.»
گروه زیادی از صف بیرون آمدند و رفتند. مردِ کوتاه قدِ چاق خنده اش گرفت. به آن ها که می رفتند گفت: «برید به شعب دیگه و هر چه دیدید، به مردم بگید.» و فکر کرد بهتر است قبل از این که مسئله یی بوجود بیاید آن جا را ترک کند.
زن کوتاه قد لاغر اندام کنار رادیو نشسته بود و به صدای حارسان عشق گوش می داد. با دیدن مردِ کوتاه قدِ چاق گفت: «بیا که خبرهای خوب، فراون دارم.»
- «من هم،همین طور.»
- «نیروهای نظامی شهرهای اطراف، یک سپاه مشترک تشکیل دادن و در تدارک حمله اند. حارسان عشق هم بهشون پیوستن.»
- «دروغه. واقع بین باش. هیچ کسی ندونه، حداقل من و تو می دونیم، سپاهی وجود نداره. حارسان عشق ساخته ی ذهن توست. نکنه خودت هم باورت شده که به راستی سپاهی داری؟»
- «ولی این سپاه تشکیل شده. اگه هم نشده باشه، سپاه مشترک شهرهای دیگه، به نام اونا وارد عمل میشن.»
- «اگه حالا با یک وزیر و چند تا معاون و صد تا مستنطق طرفیم، فردا کنسرسیوم سپاه شهرهای بیگانه، دمار از روزگارمون در میارن.»
-«در آن صورت حارسان عشق واقعاً تشکیل می شه.»
بلندگوهای دراز دستان ، بلندترین صداشان را در فضا رها کردند:
- «بد عقیدگان، خیال گریز از شهر را دارند، اما این امر محال است، زیرا تمام مرزها تحت کنترل دوربین های مجهز به مغزهای الکترونیکی است. و در صورت لزوم دوربین ها به سلاح های کامپیوتری، فرمان شلیک می دهند و جهان را از لوث وجودشان پاک می کنند.
امروز 89 تن از بد عقیدگان که قصد عبور غیر مجاز داشته اند، به درک واصل شده اند.
همچنین یادآور می شود، تمام نقاط شهر، بوسیله ی دوربین های مخفی تحت کنترل است.
اکنون عده یی از خلافکاران شناسائی شده که به زودی دستگیر و مجازات خواهند شد.
هشیار باشید که جزو مجرمین و بد عقیدگان نباشید....
وزارت جلیله ی تصحیح عقاید»
زن کوتاه قد لاغر اندام فریاد زد: «خفه شو احمق.»
مردِ کوتاه قدِ چاق با دست دهان زن را گرفت: «می خوای روزگارمونو سیاه بکنی؟ همین قدر بدبختی کافی نیست.»
بلندگوها دوباره به صدا در آمدند:
«عده یی از بد عقیدگان تحت تأثیر تلقینات مردی کوتاه قد و چاق، به نام چهل مرد، که از بد عقیدگان است و سابقه ی محکومیت نیز دارد، از دخول مردم به منظور بوئیدن ذهنشان، در دفاتر نمایندگی های وزارت جلیله، جلوگیری کرده اند. این افراد به وسیله ی دوربین های مخفی، شناسائی شده، بزودی دستگیر و مجازات خواهند شد. بنابراین، همه ی مردم شهر که حرف اول نام فامیل اشان «خ» است، فقط تا ساعت شش بعد از ظهر وقت دارند که برای بوئیدن ذهنشان، به نمایندگی های وزارت جلیله مراجعه کنند، در غیر این صورت غایب محسوب شده و بدون بوئیدن، به اشد مجازات محکوم خواهند شد.
وزارت جلیله ی تصحیح عقاید.»
مردِ کوتاه قدِ چاق به لرزه افتاد. شلوارش خیس شد.
ادامه دارد