یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۷

چرا "گنجی" می گوید -«در خارج از کشور اپوزسیون، وجود ندارد»؟

ستار لقایی می نویسد:
چرا "گنجی" می گوید -«در خارج از کشور اپوزسیون، وجود ندارد؟
شما احتمالا "اکبر گنجی" را می شناسید! و یا حد اقل با نامش آشنا هستید.
او وقتی در ایران زندگی می کرد، به خاطر نوشته هایش، نظراتش و اعتراض هایش علیه بعضی از آحاد حکومت اسلامی، نویسنده یی مطرح بود. مطرح و منتقد. اما منتقدی که جزو "خودی"ی ها بود، و با مصونیت «خودی»ها...
او بی آن که خود و پیشینه اش را نقد بکند، وقتی "طبل اصلاحات"! نخستین صداهاش را در جامعه رها کرد، اجرای نقش «منتقد» را، در باغ وحش حکومت آخوندی، بر عهده گرفت و به شیوه ی "بیشتر خواهان"ِ همان حکومت، و به منظور رسیدن به قافله، -شاید!- دست به قلم برد و با بیانی "ملیح" و با "ایما و اشاره" و "احتمالا" و "شاید" و "اما" و "گویا" به انتقادهای سطحی از عملکرد حکومت اسلامی پرداخت، و خیلی زود در حصار بسته ی رسانه های داخلی و جو خفقان و سانسور عمومی، نامش در سطح جامعه مطرح شد و خوانندگانی نیز یافت. سانسور آخوندی، در شرایطی که تیغ تیز اش، کلمه ها را درو می کرد و حتی نشریات جدول و سرگرمی را نیز به محاق توقیف می انداخت، از کناره ی مطالب "گنجی" و چند "گنجی" دیگر با احتیاط می گذشت و اجازه می داد که "او" و "او"های دیگر، دریچه های اطمینان مخازنی بشوند که بخاراتش، متراکم و فشرده بود و هر روز با گسترش موج نا رضایی و رجحان سیر صعودی خشم مردم، به ویژه روشنفکران و دانشگاهیان، آموزگاران و دبیران، جوانان، زنان، کارگران، روستاییان، کارمندان، و در یک کلام، «همه ی زحمتکشان و محرومان جامعه»، و حتی طبقه ی متوسط، میزان تراکم بخارات، افزایش غیر قابل کنترل می یافت.
حکومت اسلامی در آن برهه از زمان، به سوپاپ اطمینان "گنجی" و "گنجی"ها نیاز مبرم داشت. و اگر "گنجی" و "گنجی"ها، نبودند، ناچار بود، برای نجات خودش و به منظور تدوام حکومت "قهقرایی"اش، "گنجی"هایی خلق کند.
از این رو بر وسعت عمل "گنجی"ها افزوده شد، و آن ها تا حد "عالی جناب خاکستری" و "عالی جناب سرخ پوش" پیش رفتند و منشأت شان، خوانندگان بیشتری پیدا کرد و موج فزاینده یی یافت. و همین موج فزاینده، سبب شد که الیگارشی آخوندی نگران بشود، نه از "گنجی"ها، چرا که آنان خودی بودند. بلکه از رسوخ طیفی تازه از نویسندگان جوان، با افکاری متفاوت، در رسانه ها...
از این رو الیگارشی آخوندی، برای مقابله با این موج که در حال خیزش و تزاید بود، فیلترهایی بر ورودی رسانه ها نصب کرد و برای خودی ها خط قرمزی ترسیم نمود و مقرر داشت که "اصلاح طلبان"!! از خط قرمز تجاوز نکنند. و بسیاری از "منتقدان خودی" پذیرفتند و از خط قرمز عدول نکردند، اما در این میان "اکبر گنجی" چموشانه از خط قرمز عبور کرد و تا آن جا پیش رفت که اندیشه ی حذف "ولی فقیه" و رفتن خامنه ای، بر گفتار و نوشته هایش، سایه یی محو افکند. و همین سایه ی محو، موجبات زندانی شدنش را فراهم آورد.
او به زندان رفت. اما زندان "خودی". زندانی که با دیگر زندان های الیگارشی آخوندی، قابل مقایسه نبود. و رفتار زندانبان ها نیز، با او، نسبت به رفتار آن ها با دیگر زندانیان، کاملا متفاوت بود. با او چون صاحب خانه برخورد و رفتار می شد. به دیگر کلام هیچ وجه مشترکی بین او و دیگر زندانیان وجود نداشت. او به کتابخانه، کاغذ، قلم، و منابع و مآخذ لازم، برای پژوهش و نگارش، دسترسی داشت. لباس خودش را می پوشید. غذای زندان را نمی خورد. از امکانات بهداشتی فوق العاده یی برخوردار بود. تلفن موبایل در اختیارش بود. همه از بیرون از زندان، می توانستند به سادگی با او تماس بگیرند و بالعکس. هرگاه هم که لازم بود، به مرخصی می رفت و زندانبان برای بازگشتش به زندان، هیچ پیش شرطی قایل نمی شد.
"اکبر گنجی" در همان زندان "مانیفست جمهوری خواهی" را نوشت و زندانی بود که این مانیفست، در سطح وسیعی، منتشرشد و مدت ها در رسانه های گروهی، به ویژه سایت ها و وبلاگ های اینترنتی مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. تا آن جا که حتی داریوش همایون، وزیر اسبق اطلاعات و جهانگردی و مدافع و مبتکر حزب مشروطه، در گفتگویی با رادیوی صدای ایران، در لس آنجلس، نسبت به آن، روی خوش و موافق نشان داد و تنها ایرادی که بر آن، وارد دانست، این بود که بر خلاف گفته ی گنجی، «اسقرار دموکراسی در ایران با سلطنت هم، امکان پذیر هست».
از این طریق "اکبر گنجی" در درون و برون از ایران بازوهای تبلیغاتی بی شماری یافت.
من، همان زمان که این جزوه، منتشر شد، آن را خواندم. و از تبلیغاتی که پیرامون آن به راه انداخته بودند، شگفت زده شدم، زیرا مطلب تازه یی که پیشتر از آن منتشر نشده باشد، در «مانیفست جمهوری خواهی» ندیدم. نظایر این جزوه، طی صد ساله ی اخیر، هزاران مقاله و کتاب در جهان نوشته و منتشر شده است.
به هر روی، توجه برخی محافل داخلی و خارجی و حمایت گسترده ی دانشجویان و جناح موسوم به اصلاح طلب، از «مانیفست جمهوری خواهی» گنجی، موجب شد که الیگارشی آخوندی به طور اعم، و عمله ها و مزدوران «ولی فقیه»، به طور اخص، نسبت به آن موضع بگیرند و در برخوردشان با گنجی تغییرات اساسی بدهند. که نخستین واکنش، محدود کردن آزادی عمل گنجی، در زندان بود. و گنجی در اعتراض به محدودیت هایی که برایش قایل شده بودند، دست به اعتصاب غذا زد و تا آن جا پیش رفت که کارش به بیمارستان کشید.
هم سو با اعمال محدودیت هایی که بر گنجی تحمیل شده بود، خشم او نیز به انفجار توفنده یی تبدیل شد که محصول آن جمله ی معروف او، «آقای خامنه ای باید برود»، بود. و همین جمله که تقلیدی بود از جمله ی «شاه باید بره»، در فضای بسته ی داخل کشور، از "او"، بی آن که استحقاقش را داشته باشد، قهرمانی اصلاح طلب ساخت. قهرمانی که زاییده ی همان حکومت بود.
سر انجام، الیگارشی آخوندی، تصمیم گرفت، از شر «خود ساخته» ی چموشش که از خط قرمز، عبور کرده بود، رها شود. و در و تخته را به هم پیوند زد و قهرمان جمهوری خواهی اش را راهی خارج از کشور کرد.
*
پیش از آن نیز او از خط قرمزهای دیگری عبور کرده بود. که یکی از نمونه های آن، سخنرانی اش، در سپاه پاسداران و در حضور «محسن رضائی»، فرمانده ی اسبق سپاه پاسداران، در سال 1362 ه. ش. بود. او بعد از فتح خرمشهر، وسیله ی نیروهای ایرانی و بیرون راندن نیروهای عراقی از این شهر، خواستار توقف جنگ بود و محسن رضائی و همکاران او را را متهم کرد که سپاه را به ابزار «کنش ها و واکنشهای» سیاسی تبدیل کرده است. او که خود یکی از بنیانگذاران همین سپاه بود، راهش را کشید و از سپاه جدا شد.
این عمل «گنجی» در شرایط جنگ می توانست، به محاکمه ی صحرایی و اعدام او منجر بشود. اما او خودی بود و با وساطت منتظری چنین اتفاقی نیفتاد.
*
گفتم که «گنجی» را راهی خارج از کشور کردند.
و او در نخستین روزهای اقامتش در خارج از کشور، به نحو غیر قابل تصوری مورد توجه رسانه های گوناگون قرار گرفت. روزنامه ها، گاه نامه ها، سایت های انترنتی، رادیوها و تلویزیون های مختلف، برای نشر مطالب "او" و نیز گفتگوی اختصاصی با "او"، با هم مسابقه گذاشته بودند. برایش در نقاط مختلف دنیا، جلسات سخنرانی و گفت و شنود، ترتیب دادند. تظاهرات به راه انداختند. وسیله ی ملاقات او را با دولتمردان و نمایندگان پارلمان، در کشورهای مختلف، فراهم ساختند. سازمان های مختلف، جوایزی به او اهداء کردند. تشکل ها، دانشگاه ها و سازمان های حقوق بشر، درهاشان را به روی او گشودند، حرف هاش را شنیدند و آن ها را بازتاب دادند. و "او" هر چه داشت رو کرد و آن ها که بازوی تبلیغی اش بودند، و آن ها که به او دل بسته بودند، و آن ها که گفتار و نوشته هایش را ترجمه کرده بودند، و آن ها که برای حضورش در محافل بین المللی کوشیده بودند، و آن ها که به خاطر مطرح ساختن "او" هزینه های گزاف پرداخته بودند، پس از مدتی با مردی رویاروی شدند که نه تنها حرف تازه یی برای گفتن نداشت، بلکه آن چه پیشتر گفته بود، با آن چه خود آنان طی سی سال گذشته، گفته اند و نوشته اند، فاصله یی بعید داشت.
بهتر گفته شود، قهرمان آزادی در حکومت اسلامی، در خارج از کشور و در فضای آزاد، کسی بود، متعلق به گذشته که می باید در انتها و یا در بهترین شرایط، در میانه ی صف می ایستاد.
اما آیا "او"، قانع به ایستادن در جایگاه خودش بود و یا هست؟ یا هنوز در حال و هوای قهرمانی سیر می کند؟
یادم هست چند سال پیش پسر یکی از دوستان قدیمی من که از مشهد به لندن آمده بود، ادعا داشت که در رشته ی «دو» صد متر می تواند فعال باشد و می گفت که در بین دانش آموزان مشهدی اول شده است. یکی از دوستان من از او پرسید: «رکوردت چقدر است؟»
او جواب داد: «13 ثانیه.»
دوست من خنده اش گرفت و به او گفت: «پسر جان! در لندن فقط در منطقه ی "هرین گی" بیش از 100 دانش آموز 100 متر را در کمتر از 12 ثانیه می دوند. تو برای مکانی که در آن زندگی می کرده یی، ممکن است قهرمان باشی، اما این جا، حتی برای شرکت در مسابقه هم، انتخاب نخواهی شد. مرد یک چشم است فقط در شهر کوران، می تواند پادشاه باشد.»
"گنجی" نیز اگر خوش شانس باشد، می تواند در میانه ی صف، به قهرمانی از دست رفته اش بیاندیشد. صفی بس طولانی از فرهیختگانی که بعضا بیش از نیم قرن است که برای کسب آزادی و رسیدن به مردم سالاری مبارزه کرده اند و هنوز هم با تمام توان و با پرداختن بهای سنگین، که گذر عمر حداقل آن است، مبارزه شان را پی گیر و پر کوش ادامه می دهند. بسیاری از این ها با "اکبر گنجی" تفاوت های فاحشی دارند، که کمترین آن، داشتن پیشینه یی روشن است و قابل دفاع.
بیشتر این فرهیختگان، به سان "گنجی" از دل حکومت اسلامی سر بر نیاورده اند، و در یک دوره، شریک و کارگزار دست دوم الیگارشی آخوندی و از پایه گذاران سپاه مخوف پاسداران نبوده اند. الیگارشی فاسدی که طی سی سال، موجبات سقوط همه ی ارزش های اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را، در سر زمین ما فراهم آورده است.
اما ظاهرا "گنجی" دوست نمی دارد در صفی بایستد که پیش از او، و مرجح بر او، انسان هایی ارزشمند، فعال بوده اند و هستند. به صلاح او هم، نیست که در این صف بایستد. شاید اگر "گنجی" ره روان راه آزادی و مبارزان خاج از کشور را به درستی و آنچنان که هستند، می شناخت، هرگز پای از ایران به بیرون نمی گذاشت.
به راستی "گنجی" چه دارد که در رویارویی با نویسنده، شاعر، محقق و منتقد صاحب فکر و صائب نظری مثل اسماعیل نوری علاء ارائه بدهد. و چه گونه می تواند، بیش از نیم قرن فعالیت های ادبی، هنری و سیاسی او را در مقیاس با خودش درک کند و یا با آن به رقابت بپردازد.
گنجی حتما نوری علاء را می شناسد و می داند که او از اعضای مؤسس و منشی و عضو نخستین هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بوده است. کانونی که در شرایط اختناق نفس گیر، علیه سانسور به مبارزه برخاست و مبارزاتش، به لغو تصمیم دولت وقت، مبنی بر بازبینی ی آثار ادبی و هنری، پیش از چاپ، منجر شد. و این یکی از نکات روشن کارنامه ی نوری علاء است.
یک نمونه ی دیگر ارائه می دهم. "گنجی"، این کارگزار اسبق حکومت جنایتکار آخوندی، در رویارویی با «حسن جداری»، مبارز صدیقی که بیش از نیم قرن، مبارزه ی بی امان او، علیه استعمار و استثمار و دیکتاتوری مذهبی و سلطنتی، کارنامه ی درخشان اش را به ضرب المثل تبدیل کرده است،چه حرفی برای گفتن دارد!؟ ...
و یا "گنجی" در مقایسه با مبارزات برجسته ترین طنز نویس ایران، «هادی خرسندی» که هستی و جوانی اش را در راه مبارزه با الیگارشی آخوندی صرف کرده است، در کجا ایستاده است!؟ مقایسه ی این دو با هم، مقایسه ی فیل و فنجان نیست، بلکه سخن از فنجان است، در برابر کوه دماوند. هادی خرسندی به عنوان شاخص ترین طنز نویس ایرانی، در ادبیات ایران جایگاه منیع و شایسته یی را به خود اختصاص داده است، با پیشینه یی که شرف انسانی کارنامه ی آن است، ولی آیا گنجی می تواند پیشینه اش را توجیه کند.
از عباس سماکار که در رژیم شاه و شیخ، هردو، برای کسب آزادی و رفع جور و ستم از جامعه، تا پای جان کوشیده است، و به هر دو حکومت یک «نه»ی تاریخی گفته است، می گذریم. "او" در مقایسه با جوان ترها چه دارد که بگوید!؟ در مقایسه با کوشش های خردمندانه ی بهرام رحمانی.
کارنامه ی نگارشی بهرام رحمانی و اهدافش، چه امروز و چه دیروز، نه تنها بی غش و پاکیزه، بلکه شفاف و درخشان است.
همین بهرام رحمانی در پژوهشی افشاگرانه در باره ی سپاه مخوف پاسدارن، گنجی را به تصویر می کشد و می نویسد: «... سپاه پاسداران، برای دفاع از حکومت اسلامی، به تدریج بر دامنه‌ فعالیت ‌های خود در عرصه های تبلیغی، تربیت کادر برای دستگاه حکومتی و نیز اقتصادی افزود و به صورت یک ارگان اقتصادی، تبلیغی و نظامی قوی درآمد. کادرهای عمده و رده بالای حکومت اسلامی، از صفوف این نیرو به مقامات بالایی رسیده اند. اکثریت چهره های سرشناس جناح های حکومت اسلامی، که دیروزو یا امروز برخی از آن ها نماینده مجلس، استاد دانشگاه، شهردار، فرماندار، وزیر وغیره شده اند، در همه ی جنایات این نیرو شریک بوده اند. حتی کسانی هم چون اکبر گنجی، ابراهیم نبوی، سازگارا و افرادی نظایر این ها که صفوف حکومت اسلامی را ترک کرده اند و در خارج کشور به سر می برند، هنوز هم در مورد ابعاد جنایات این نیرو، به خصوص ترورها و قتل عام زندانیان سیاسی، کشتار مردم کردستان، ترکمن صحرا و... یا اظهارنظر نمی کنند و یا این که به طور سربسته و دیپلماتیک در مورد آن ها سخن می گویند...»
از این ها که روشنفکران شناخته شده یی هستند، می گذرم و گنجی را توجه می دهم به چند هزار قهرمان گمنام که در شهر اشرف گران ترین هستی شان، یعنی جانشان را کف دستشان گذاشته اند و بیش از ربع قرن است که دلاورانه، به منظور سرنگونی فرمانفرمایی آخوندی مبارزه می کنند.
"گنجی" چه دارد که به آن ببالد!
چند روز اعتصاب غذا و چند روز زندان!؟ یا ننگ خدمت در سپاه پاسداران و همکاری با حکومت اسلامی، که با هیچ رنگی پاک نمی شود.
ننگی که موجب شد، در روزهای مسجونیتش، بسیاری حاضر نشدند، از حقوق شهروندی او دفاع بکنند. از جمله خود من.
آن روزها دوستانی به حمایت از او نامه یی تهیه کرده بودند و از من هم خواستند که پای آن، در حمایت از گنجی، امضایم را بگذارم. من عذر خواستم. زیرا معتقد بودم که دعوای او و فرمانفرمایی آخوندی، دعوایی خانوادگی است و به مردم ایران ربطی ندارد، و به دوستانم گفتم چه گونه می شود از کسی دفاع کرد که هنوز گذشته ی خودش را نقد نکرده است!؟ به جای گنجی می باید از حقوق شهروندی صدها تن که «بی جرم و بی جنایت» در سجن های سیاه جنایتکاران حاکم بر ایران، مسجون هستند، دفاع کرد. از کسانی که در زندان مخوف عادل آباد شیراز، سخت ترین و وحشتناک ترین شکنجه ها را تحمل می کنند.

و باری برگردیم به گنجی و موقعیت امروز او.
"گنجی" از حافظه ی بیشتر ایرانیان، در داخل کشور، زدوده شده است. بیانیه هایی که دانشجویان ایرانی، در ایران، در شرایط تلخ و وحشتناک اختناق و جو «پلیسی – امنیتی»ی حاکم بر جامعه انتشار می دهند، بسیار پیشروتر از مقالات گنجی است. آن ها در سخنان و نوشته هایشان، حذف فرمانفرمایی آخوندی و استقرار حاکمیت مردم و آزادی های اساسی، بر اساس اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، و جدایی دین از دولت را خواستارند، و برایشان حذف حکومت اسلامی، با تمام نهادهایش، از زندگی مردم، مقدم بر هر ملاحظه یی است، و ولایت فقیه و نهادهایش را با نفرت پاسخ می دهند.
اما گنجی در فضای آزاد خارج از کشور، موضوع زندانیان عقیدتی و دینی و قومی، سنگسار و اعدام های بسیار، به ویژه کودکان، سقوط اخلاقیات، بهداشت، فرهنگ و اقتصاد را رها می کند، و موضوعی را مورد امعان نظر قرار می دهد، که نه در داخل و نه در خارج از کشور، معضل مردم ایران شناخته نمی شود. موضوع حقوق همجنسگرایان. و تا آن جا پیش می رود که اظهار نظرهای شخصی، به نام کدیور را، که فکر می کند «روشنفکر دینی» است، به چالش می خواند. جوری که انگار در ایران همه ی مشکلات حل شده است، هیچ درد بی درمان دیگری وجود ندارد، شکم ها همه سیر است، زندان ها تعطیل شده است، اعدام و حذف جسمانی مخالفان حکومت، احتمالا در داستان ها اتفاق می افتد، امنیت برقرار است و مردم «درهای خانه هاشان را نمی بندند و قفل افسانه یی بیش نیست». و کودکان خیابانی را، در تواریخ می توان جست و بیش از سیصد هزار تن، از زنان کشور ما، فقط در تهران، به بهای شیشه یی شیر، برای سیر کردن شکم کودک گرسنه شان، و یا چیزی شبیه به این، بر سر بازار، تن نمی فروشند.
انگار که ما زادگان و شهروندان کشورهایی چون نروژ، دانمارک، و یا سوئد هستیم و هیچ دردی نداریم و هیچ غصه یی ما را آزار نمی دهد، الا این که همجنسگرایان کشورمان نمی توانند، آزادانه با هم عشقبازی کنند!؟ چه درد بزرگی!؟ چه فاجعه ی بزرگی برای حقوق بشر!؟!
باری "گنجی" مردی که به خاطر مواضعش، در داخل کشور، می رفت که قهرمان بشود، اکنون در خارج از کشور، در یافته است که تشریف قهرمانی، برای تنش بسیار گشاد است. پس باید به جایگاه واقعی خودش قانع باشد و در میانه ی صف بایستد. اما او به جایگاه واقعی خودش قانع هست!؟
به نظر نمی رسد. و شاید از همین رو است که می کوشد دیگران را نفی کند و با بیان این که «در خارج از کشور، اپوزسیونی وجود ندارد»، نقش بیش از ده ها هزار تن را که منفردا و یا در تشکل های سیاسی، حقوق بشری و حتی فرهنگی و هنری، قریب سی سال، مبارزه کرده اند، زایل می کند، تا به نقش خودش اهمیت بدهد. همان ده ها هزار تنی که با توسل به نهادهای بین المللی و حقوق بشری و با مبارزات مدنی موجب شدند که "گنجی"ها، در زندان نپوسند و بتوانند به جهان آزاد نقل مکان کنند.
به راستی به همین سادگی می شود، نقش شورای ملی مقاومت، سازمان مجاهدین خلق، چریک های اقلیت، حزب دموکرات کردستان، کومله، بلوچ ها، آذری ها، کردها، و ده ها تشکل آشکار و پنهان دیگر را نادیده انگاشت!؟
***
در پایان این مقال ضروری است از گنجی درباره ی نقشش در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پرسش بشود.
او تا سال 1363 ه. ش. عضوی از سپاه مخوف، سرکوبگر و انسان ستیز حکومت اسلامی بوده است. طی این مدت، او در این سپاه چه می کرده است؟
گنجی به اعدام های سال 1367 و قتل عام ها و قتل های زنجیره یی در حکومت اسلامی اعتراض می کند، اما درباره ی اعدام و بازجویی های خونین سال های 60 و 62، و کشتارهای سال های 1357 و 1358 و نیز کشتارهای سپاه در کردستان، ترکمن صحرا و بسیاری دیگر از نقاط ایران سکوت می کند. آیا این سکومت بدان معنی است که او یکی از عوامل سرکوب مردم بوده است؟ کسانی ادعا کرده اند، که گنجی در سال های 60 تا 62 جزو بازجویان اوین بوده است!؟ آیا این ادعاها مقرون به حقیقت است!؟
و این پرسش نیز پیش رو است که چرا اکبر گنجی تا کنون درباره ی ماجرای وحشتناک گرفتن خون محکومین به اعدام، پیش از اعدام و ارسال خون ها، برای مجروحین جنگ ایران و عراق و نیز تجاوز پاسداران به دختران باکره ی محکوم به اعدام، سخنی نگفته است؟ آیا این جنایت ها قابل اغماض است!؟ و یا اکبر گنجی این حوادث را چون مربوط به دوره ی فعالیت خودش در سپاه هست، می خواهد انکار بکند!؟ و یا درباره ی آن ها فاقد آگاهی است!؟
و پرسش دیگر این که، شخصی که از میانه ی طبقات محروم و از نازی آباد، برخاسته است، چه گونه حاضر می شود در سپاه پاسداران، در قم، به تدریس مسایل عقیدتی که قتل و کشتار، کمترین آن هاست، بپردازد!؟ و عیله طبقه ی خودش قیام کند!؟کاش گنجی دل به دریا می زد و صادقانه به این پرسش ها پاسخ می گفت.

هیچ نظری موجود نیست: